وضعیت انسان از نظر كتابمقدس
وضعیت وخیم انسان در رابطهاش با خدا
بله، متأسفانه گویا چنین است! كتابمقدس میفرماید كه وضع انسان از نظر خدا بسیار وخیم است. كلام خدا كسانی را كه در گناه زندگی میكنند، «مرده» میخواند (افسسیان 2:1). مرده قادر نیست كاری برای خود انجام دهد. لازم است كسی او را زنده كند؛ وقتی زنده شد، آنگاه میتواند دست به كاری بزند. انسان در اثر گناه، در مرگ روحانی بهسر میبرد. مرگ روحانی یعنی جدایی از خدا. انسان با ارادۀ آزاد خود انتخاب كرده كه از خدا دور باشد. آری! وضعیت انسان از دیدگاه خدا بسیار وخیم است.
اما چرا ؟
چه اتفاقی افتاده كه انسان به چنین وضع وخیمی دچار شده است؟ چه رخ داده كه حتی پشیمانی و توبه نیز بهتنهایی كاری از پیش نمیبرد؟
كلید مسأله را باید در ماجرای گناه اولیۀ آدم و حوا در باغ عدن جستجو كرد. در كتاب پیدایش، نخستین كتاب تورات، در این زمینه چنین میخوانیم: «پس خداوندْ خدا آدم را گرفت و او را در باغ عدن گذاشت تا كار آن را بكند و آن را محافظت نماید. و خداوندْ خدا آدم را امر فرموده، گفت: “از همۀ درختان باغ بیممانعت بخود، اما از درخت معرفت نیك و بد زنهار نخوری، زیرا روزی كه از آن خوردی، هر آینه خواهی مرد”… و مار از همۀ حیوانات صحرا كه خداوند خدا ساخته بود، هوشیارتر بود. و به زن گفت: “آیا خدا حقیقتاً گفته است كه از همۀ درختان باغ نخورید؟” زن به مار گفت: “از میوه درختان باغ میخوریم، ل’كن از میوۀ درختی كه در وسط باغ است، خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس مكنید مبادا بمیرید.” مار به زن گفت: “هر آینه نخواهید مرد، بلكه خدا میداند در روزی كه از آن بخورید، چشمان شما باز شود، و مانند خدا عارف نیك و بد خواهید بود.” و چون زن دید كه آن درخت برای خوراك نیكوست و بهنظر خوشنما و درختی دلپذیرِ دانشافزا، پس از میوهاش گرفته بخورد، و به شوهر خود نیز داد و او خورد. آنگاه چشمان هر دوِ ایشان باز شد و فهمیدند كه عریانند؛ پس برگهای انجیر بههم دوخته، سترها برای خویشتن ساختند» (پیدایش 2:15-17 و 3:1-7).
اگر به كُنه ماجرا توجه كنیم، نكات بسیار ظریفی مشاهده خواهیم كرد. وسوسۀ شیطان فقط این نبود كه حوا را وادار به نااطاعتی از خدا بكند. او مفهوم جدیدی را وارد ذهن انسان اولیه ساخت: مفهوم استقلال و عدم وابستگی به خدا!
شیطان نخست حوا را نسبت به درستی گفته خدا مردد ساخت. او گفت: «هر آینه نخواهید مرد، بلكه خدا میداند در روزی كه از آن بخورید، چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیك و بد خواهید بود.» شیطان خدا را دروغگو قلمداد كرد. بهعلاوه، خدا را بدخواه ایشان جلوه داد چرا كه بهگفته او، خدا نمیخواست ایشان به «معرفت كل» دست یابند.
شیطان حس جدیدی را در وجود انسان اولیه بیدار كرد: حس برخورداری از دانش و معرفت كل؛ حس خداسازی علم و دانش؛ حس خداسازی نَفْس؛ حس تمرد و نافرمانی از خدا! و جالب است كه انسان به خواسته خود رسید!
اما جالبتر اینست كه وقتی انسان اولیه رو در رو با خالق خود قرار گرفت، به هیچ وجه اظهار پشیمانی نكرد و تمایلی به بازگشت به وضعیت اولیه نشان نداد. در ادامه متن، چنین میخوانیم: «و آواز خداوندْ خدا را شنیدند كه در هنگام وزیدنِ نسیم نهار در باغ میخرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا در میان درختان باغ پنهان كردند. و خداوند خدا آدم را ندا در داد و گفت: “كجا هستی؟” گفت: “چون آواز تو را در باغ شنیدم، ترسان گشتم، زیرا كه عریانم. پس خود را پنهان كردم.” گفت: “كه تو را آگاهانید كه عریانی؟ آیا از آن درختی كه تو را قدغن كردم كه از آن نخوری، خوردی؟” آدم گفت: “این زنی كه قرین من ساختی، وی از میوۀ درخت به من داد كه خوردم.” پس خداوند خدا به زن گفت: “این چه كار است كه كردی؟” زن گفت: “مار مرا اغوا نمود كه خوردم” (پیدایش 3:8-14).
در هیچیك از این آیات، كلمهای حاكی از پشیمانی و بازگشت آدم و حوا نمییابیم. ایشان حتی طلب بخشش هم نكردند، بلكه بهجای آن شروع كردند به محكوم كردنِ یكدیگر و در نهایت محكوم كردنِ خودِ خدا، چرا كه آدم بهخاطر آفریدنِ زن خدا را سرزنش كرد، و حوا نیز بهخاطر آفریدن مار (پیدایش 3:12 و 13)!
الحق كه آدم و حوا به خواسته خود رسیدند. انسان از آن زمان تا كنون، سعادت خود را نه در خدا، بلكه در علم و دانش، یعنی ماحصل تلاش خود میبیند. انسان مایل نیست در مقابل اراده خدا سر تسلیم فرود آورد، بلكه میخواهد مقدرات خود را خودش تعیین كند. از آن زمان تا كنون، انسان در این وضعیت زیسته است.
ترك تابعیت كشور خدا !
اگر بخواهیم وضعیت آدم و حوا را تمثیلوار بیان كنیم، میتوانیم چنین بگوییم كه آنها آگاهانه و با آزادی كامل، از قلمرو و حكومت خدا خارج شدند و وارد حكومت و قلمرو شیطان شدند. ایشان از وطن الهی ترك تابعیت كردند و تابعیت كشور شیطان را پذیرفتند. به این ترتیب، میبینیم كه كار آدم و حوا، فقط یك عملِ تك و منفرد نبود. ایشان آگاهانه مسیر زندگی خود را تغییر دادند. ایشان به خدا اعلان جنگ دادند و به جبهه شیطان پیوستند. تمام نسل آدم و حوا از آن پس در چنین وضعیت خصومتباری نسبت به خدا زندگی میكنند. به همین جهت است كه انسان در مرگ روحانی یعنی در دوری از خدا بهسر میبرد.
فقیر باید ثروتمند شود !
در چنین شرایطی، انسان نمیتواند تغییری در وضعیت خود بهوجود آورد. طبق فرمایش اولیۀ خدا، او بهخاطر این نافرمانی مرده است. كسی باید او را زنده كند. باید موجباتی فراهم شود تا تغییری بنیادین در موقعیت و وضعیت او صورت گیرد، آنگاه توبه او مورد قبول واقع خواهد شد.
شاید مثالی این مفهوم را روشن سازد. فرض كنید شخص فقیری بهعلت تنگدستی، مقدار زیادی پول به خواربار فروش محل خود بدهكار است. روزی شخص بدهكار نزد فروشنده میرود و با اظهار ندامت و پشیمانی بهخاطر بدهیهای گذشته، قول میدهد كه دیگر بدهی بهبار نیاورد. حتی اگر فروشنده از طلب خود صرفنظر كند، شخص فقیر قادر به وفای عهد خود نخواهد بود، چرا كه او فقیر است و مجبور است برای گذران زندگی خود، مجدداً به فروشنده مراجعه كند و نسیه خرید كند. فقط در یك صورت امكان دارد كه او دیگر بدهی تازه بهبار نیاورد، آن هم در صورتی است كه تغییری در وضعیت مالی او رخ بدهد و ثروتمند شود. بلی، فقط در این شرایط است كه او میتواند نه فقط بدهی تازه بهوجود نیاورد، بلكه قرضهای گذشته را نیز پرداخت نماید.
وضعیت انسان نیز چنین است. توبۀ او در عمل هیچگونه قدرت اجرایی ندارد. او نه قادر است خطاهای گذشته خود را جبران كند، و نه قدرت دارد كه دیگر گناه نكند. هر انسانی كه زاده میشود، بهطور طبیعی در قلمرو شیطان بهدنیا میآید. او آزاد و مختار نیست كه آنجا را ترك كند و به قلمرو و سرزمین الهی بازگردد. او تحت فرمان و حاكمیت گناه و شیطان قرار دارد. طبیعت درونی او دچار فساد و تباهی شده. برای رهایی و احیا، تمایل و اراده او كافی نیست. او ابتدا باید گذرنامه خود را تغییر دهد، و این كاری نیست كه خودش بتواند انجام دهد. او ابتدا باید ثروتمند شود؛ او باید گذرنامه جدید بگیرد؛ او باید طبیعت باطنی تازهای دریافت كند. و این كار خداست!
در دام خوی حیوانی
قصد خدا از آفرینش انسان این بود كه موجودی مادی بیافریند كه درضمن از لحاظ خصوصیات اخلاقی و معنوی و عقلانی شبیه او باشد. انسان میبایست در این مسیر گام برمیداشت. او میبایست به كمالات انسانی و به انسانیت كامل میرسید. اما او مسیر خود را تغییر داد. او بهجای انسانیت، حیوانیت را انتخاب كرد. او حیوانگونه زیستن را برگزید!
اما حیوانگونه زیستن یعنی چه؟ بارزترین خصوصیت حیوانات، زندگی برای خویشتن است. یك حیوان زندگی میكند تا وجود خود را حفظ كند. جدا از غریزۀ نگهداری از فرزند، آن هم فقط برای مدت زمانی معین، یك حیوان «همه چیز را برای خود میخواهد». هرگز دیده نشده كه حیوانی غذای خود را با حیوان گرسنهای قسمت كند. حس توجه به نیاز و راحتی دیگران در حیوانات وجود ندارد. كسی هم چنین انتظاری از آنها ندارد. بهعبارت سادهتر، حیوانیت یعنی «خود-محوری». بهلحاظ همین خصوصیت است كه حیوانات به درندهخویی معروف شدهاند. البته بسیاری از حیوانات همنوع خود را از بین نمیبرند، اما انسان چنین میكند. انسان در درندهخویی از حیوانات هم پستتر شده است. با نگاهی گذرا به اخبار جهان، بهروشنی این پدیده را مشاهده میكنیم.
شاید بتوان گفت كه انسان تبدیل به حیوانی شده كه معتقد به انسانیت است! گاهی هم مظاهر انسانیت، بهصورت محدود یا مقطعی، در او دیده میشود! انسان حیوانی شده كه در گوشهای مبهم از وجود خود، سایهوار، قانون دیگری را حس میكند، قانون انسانیت، قانون شباهت به خدا!
از میان رفتن شباهت خدا
بهعبارت دیگر، انسان صورت و شباهت خدا را در وجود خود مخدوش و مكدر ساخته است. او از شباهت به خدا بهسوی حیوانیت حركت كرده است. او برای «خود»، برای تأمین منافع «خود»، و برای رفاه و خوشی «خود» زندگی میكند؛ او خود-محور شده است!
نسل بشر به انحطاط كشیده شده است! خدا در ماجرای نوح میفرماید: «خیال دل انسان از طفولیت بد است!» (پیدایش 8:21). در میان الهیدانان و متفكرین مسیحی در این خصوص كه گناه اولیه، یعنی گناه آدم و حوا، تا چه حد بر نسلهای بعدی اثر گذاشته و این اثر با چه مكانیزمی به نسلهای بعدی منتقل شده، اختلاف نظر هست. بر اساس كلیت كتابمقدس، با قاطعیت نمیتوان گفت كه چه مقدار از وخامت وضع بشر بهگردن آدم و حواست. خداوند ما مسیح نیز در این مورد چیزی نفرمود. اما از فرمایشهای خداوند ما عیسی و كل كتابمقدس، یك نكته را با قطع و یقین میتوان گفت كه انسانی كه از نسل آدم و حوا بهدنیا میآید، دیگر در مسیر شباهت خدا قرار ندارد، بلكه در مسیر «حیوانیت» (با تعریفی كه بهدست دادیم). آنچه قطعیت دارد اینست كه هر انسانی با میل خود و آگاهانه، حقیقت را رد میكند و بطالت را دنبال میكند. واقعاً كه «خیال دل انسان از طفولیت بد است!»
پولس رسول نیز در رومیان 3:10-18 میفرماید: «حتی یك نفر نیست كه كاملاً نیك باشد. كسی نیست كه بفهمد یا جویای خدا باشد. همه آدمیان از خدا رو گردانیدهاند، همگی از راه دراست منحرف شدهاند. حتی یك نفر نیكوكار نیست. گلویشان مثل قبر روباز است، زبانشان را برای فریب دادن بهكار میبرند و از لبهایشان سخنانی مهلك مانند زهر مار جاری است. دهانشان پر از دشنامهای زننده است، و پاهایشان برای خونریزی تندرو است. به هر جا كه میروند، ویرانی و بدبختی بهجا میگذارند، و راه صلح و سلامتی را نشناختهاند. خداترسی بهنظر ایشان نمیرسد» (نقل از ترجمه مژده برای عصر جدید).
اگر وضع انسان اینچنین وخیم است و خودش قادر به نجات خود نیست، چگونه میتواند رستگار شود؟ مسیحیت به این سؤال اینچنین پاسخ میدهد: نخست باید تغییری در طبیعتِ تباهشدۀ او صورت گیرد، آنگاه خواست و ارادۀ او برای بازگشت بهسوی خدا دارای تأثیر و قدرت خواهد شد. بنابراین، برای نجات و رستگاری انسان از این وضعیت وخیم و هلاكت ابدی، لازم است كه از یك طرف، كاری از سوی خدا برای او انجام شود، و از طرف دیگر، خود او نیز مایل و خواستار دریافت این نجات باشد. به این ترتیب، میتوان گفت كه نجات انسان دارای دو بخش است: اول كاری كه خدا باید انجام دهد؛ دوم قدمی كه انسان باید بردارد.
عملی الهی برای رستگاری بشر
مسیح، آن انسان كامل
در این شرایط، خدا چگونه میتواند انسان را بپذیرد؟ او انسان آفرید و حالا موجودی درندهخو را در قالب انسان مییابد! آدم بهعنوان مظهر و نمایندۀ تمام نسل بشریت از مسیری كه خدا مقرر كرده بود، خارج شده است. درست در اینجاست كه مسیح، یگانه فرزند خدا، وارد عمل میشود. او الوهیت خود را ترك گفت و انسان شد، اما انسانی نه از نسل آدم و حوا! نكتۀ مهم درست در همینجاست. شاید بتوان گفت كه با تولد عیسی از مریم باكره، خدا برای بار دوم دست به آفرینش انسان زد، انسان از نسلی دیگر. مسیح بهجای همه انسانها و بهنمایندگی از طرف ایشان، انسان شد، اما آن انسانی كه خدا در نظر داشت؛ او بهجای همه و از طرف همه، راه انسانیت كامل را پیمود.
وارونه كردن معیار بشری
بشر خوی حیوانی را در پیش گرفته؛ او همه چیز را برای خودش میخواهد؛ او فقط برای ارضای خواستههای خود زندگی میكند. در معیار بشری، قدرت نشانۀ بزرگی است و فضیلت؛ كسی بزرگ است كه قدرتمند باشد، یا سعی كند قدرتمند باشد، یا لااقل وانمود كند كه قدرتمند میباشد. مسیح این معیار را دقیقاً وارونه كرد؛ او معیار بشری را برهم ریخت. او برخلاف خوی حیوانی بشر، برای خدا زیست و برای مردم، نه برای خودش. او فروتنی و گذشت و بخشش را نشانۀ بزرگی و فضیلت دانست، نه قدرت را؛ و به همین شكل نیز زیست و عمل كرد. او خوار شد، تا به نهایت، تا به «صلیب»، تا به «صلیبی» كه در آن روزگار ننگآورترین وسیلۀ اعدام بود! او در انظار مردمان، برهنه بر صلیب رفت و خود را خوار و رسوا كرد! و خدا با زنده كردن او در روز سوم بعد از مرگش، مُهر تأئید زد بر آنچه كه او كرد. مسیح انسانیت را احیا كرد. مسیح كفاره شد. او تاوان خوی حیوانی بشر را پرداخت. او بهجای همه انسان شد!
خون مسیح، كفارۀ گناهان ما
كتابمقدس میفرماید: «خدا جهان را اینقدر محبت نمود كه پسر یگانۀ خود را داد تا هر كه بر او ایمان آوَرَد، هلاك نگردد بلكه حیات جاودانی یابد» (یوحنا 3:16). عیسی مسیح بر روی صلیب جریمۀ گناهان ما را پرداخت كرد. او تنها كسی بود كه میتوانست این جریمه را پرداخت كند چرا كه از نسل آدم و حوا نبود و گناه و انحطاط در وجود او راهی نداشت. پرداخت جریمه یا تاوان گناهان ما از سوی عیسی را كفاره مینامیم.
پولس رسول میفرماید: «خدا عیسی مسیح را فرستاد تا مجازات گناهان ما را متحمل شود و خشم و غضب خدا را از ما برگرداند. خدا خون مسیح و ایمان ما را وسیلهای ساخت برای نجات ما از غضب خود. به این ترتیب، او عدالت خود را ظاهر نمود. اگر او كسانی را كه در زمانهای گذشته گناه كرده بودند مجازات نكرد، این هم كاملاً عادلانه بود، زیرا او منتظر زمانی بود كه مسیح بیاید و گناهان آنان را نیز پاك سازد. در زمان حاضر نیز خدا از همین راه، گناهكاران را به حضور خود میپذیرد، زیرا عیسی مسیح گناهان ایشان را برداشته است» (رومیان 3:23-26، ترجمۀ تفسیری).
نسلی نو، گذرنامهای نو
و اكنون، تمثیلوار، مسیح نفر اول از یك نسل جدید گشته است؛ او سرِ نسل جدیدی شده است. اكنون هر انسانی كه مایل باشد، میتواند «تغییر نسل» بدهد؛ میتواند از نسل آدم و حوا خارج شده، به نسل مسیح پیوند بیابد؛ میتواند گذرنامه جدید دریافت كند و از قلمرو شیطان و تاریكی، به قلمرو خدا و نور منتقل شود. در اینصورت، او شریك «انسانیت»، شریك مجدد «شباهت خدا و صورت خدا» خواهد شد. انسان در این نسل جدید، طبیعتی نو مییابد؛ طبیعت «فقیر و بدهكار» كنار میرود و طبیعتی احیاشده تجلی میكند، طبیعتی كه میتواند بهسوی خدا بازگردد، توبه كند، ایمان بیاورد، و به مقام فرزندی خدا پذیرفته شود. اینست كاری كه خدا برای نجات انسان انجام دادهاست.
سهم انسان در رستگاری
تا اینجا شرح دادیم كه وضعیت انسان چقدر وخیم است و در گناه مرده است. او بهتنهایی كاری برای نجات خود نمیتواند انجام دهد. اما خدا با فرستادن پسرش عیسی مسیح و بهواسطۀ خون او كه كفارۀ گناهان بشر است، راه نجات را فراهم كرده است. خدا سهم خود را در رستگاری بشر انجام داد. حالا بر انسان است كه سهم خود را انجام دهد؛ اینك نوبت او است كه گامهای لازم را بردارد. خدا رستگاری را همچون هدیهای تدارك دیده است؛ انسان باید آن را دریافت دارد. گامهایی كه انسان باید برای دریافت این هدیه بردارد، توبه كردن و ایمان آوردن است.
توبه
توبه دروازۀ ورود به ملكوت خداست. توبه نخستین قدم در جادۀ روحانیت است. توبه فصل اول كتاب حیات جاودانی است. اما توبه دقیقاً به چه معناست؟
باز شدن چشم!
عیسی مسیح مسأله توبه را در قالب حكایتی زیبا اینچنین بازگو كرد: «شخصی را دو پسر بود. روزی پسر كوچك به پدر خود گفت: “ای پدر، رَصَدِ اموالی كه باید به من رسد، به من بده.” پس او مایملك خود را بر این دو تقسیم كرد. و چندی نگذشت كه آن پسر كهتر، آنچه داشت جمع كرده، به ملكی بعید كوچ كرد و به عیاشی ناهنجار، سرمایه خود را تلف نمود. و چون تمام را صرف نموده بود، قحطی سخت در آن دیار حادث گشت و او به محتاج شدن شروع كرد. پس رفته، خود را به یكی از اهل آن ملك پیوست. وی او را به املاك خود فرستاد تا گرازبانی كند. و آرزو میداشت كه شكم خود را از خَرنوبی كه خوكان میخوردند سیر كند و هیچكس او را چیزی نمیداد. آخر به خود آمده، گفت: “چقدر از مزدوران پدرم نان فراوان دارند و من از گرسنگی هلاك میشوم! برخاسته، نزد پدر خود میروم و بدو خواهم گفت، ای پدر به آسمان و به حضور تو گناه كردهام، و دیگر شایسته آن نیستم كه پسر تو خوانده شوم؛ مرا چون یكی از مزدوران خود بگیر.” در ساعت برخاسته، بهسوی پدر خود متوّجه شد. امّا هنوز دور بود كه پدرش او را دیده، ترحّم نمود و دوان دوان آمده، او را در آغوش خود كشیده، بوسید. پسر وی را گفت: “ای پدر به آسمان و به حضور تو گناه كردهام و بعد از این لایق آن نیستم كه پسر تو خوانده شوم.” لیكن پدر به غلامان خود گفت: “جامۀ بهترین را از خانه آورده، بدو بپوشانید و انگشتری بر دستش كنید و نعلین بر پایهایش، و گوساله پرواری را آورده ذبح كنید تا بخوریم و شادی نماییم. زیرا كه این پسر من مرده بود، زنده گردید و گم شده بود، یافت شد.” پس به شادی كردن شروع نمودند.» (لوقا 15:11-24).
عیسی مسیح در این حكایت كه به داستان «پسر گمشده» معروف شده، معنی توبه را بگونهای بسیار دقیق و روانشناسانه برای ما شكافت (لوقا 15). در این حكایت میبینیم كه پسر اسرافكار در اثر فشارها و مصائب زندگی، متوجه وضع وخیم خود میشود. او «آخر به خود آمد!» (آیه 17). نخستین قدم در فرایندِ بازگشتِ پسر اسرافكار بسوی پدر، همین بود: او به خود آمد. به كلامی دیگر، چشمان او به روی وضعیت واقعی خود باز شد. او خود را آنطور كه بود دید!
این اساس و پایه روحانیت واقعی است. مشكل ما انسانها اینست كه متوجه وضعیت خود نیستیم. خیلی از اوقات، ما خود را آنطور كه هستیم نمیبینیم. ما خود را آنگونه میبینیم كه دوست داریم ببینیم. ما برای خود، تصویری ایدهآلی از خویشتن میسازیم و تمام عمر، خود را با آن فریب میدهیم. كاش كه همۀ ما بتوانیم مثل پسر گمشده وضعیت واقعی خود را ببینیم.
خودكاوی
مسیحیت یعنی هشیاری و آگاهی دائمی نسبت به خویشتن. مسیحیت یعنی دیدنِ فقر روحانی خود! مسیحیت یعنی باز بودنِ دائمی چشم!
چه آنانی كه میخواهند برای نخستین بار توبه كنند، و چه آنانی كه قبلاً توبه كرده و اكنون ایماندار هستند، باید همواره چشمان خود را به روی وضعیت خود باز نگاه دارند. مسیحیت تغییر دین نیست؛ مسیحیت یك زندگی هشیارانه و آگاهانه است؛ شخص مسیحی باید دائماً زندگی خود را تفتیش كند. او باید در نور زندگی كند (اول یوحنا 1: 7). در نور، همه چیز آشكار است؛ همه چیز دیده میشود. یك مسیحی باید دائماً از طریق خودكاوی، بكوشد اشتباهات و كوتاهیهای خود را بیابد و با تكیه به قدرت خدا، آنها را اصلاح كند و در راه اعتلای كنش و منش خود تلاش كند.
تغییر فكر
پسر گمشده بعد از آنكه به خودآگاهی رسید، به خود گفت: «برخاسته، نزد پدر خود میروم و بدو خواهم گفت…» (آیه 18). بعبارت دیگر، وقتی پسر گمشده وضعیت خود را آنطور كه بود دید، طرز فكر خود را تغییر داد.
تغییر دیدگاه و نگرش، تغییر طرزفكر، نتیجۀ منطقی بازشدنِ چشم میباشد. اگر كسی چهرۀ ناآراستۀ خود را در آینه ببیند و هیچ فكری برای اصلاح وضع خود نكند، قطعاً شخص نامتعادلی است. هر گاه وضع واقعی خود را دیدیم، باید چارهای بیندیشیم. باید نگرش و فكر خود را تغییر دهیم.
هر تغییری در انسان، ابتدا از فكر شروع میشود. فكر شخص را عوض كنید تا رفتارش هم عوض شود. اینجاست كه میبینیم عقاید و باورهای انسان چه نقش مهمی را در رفتار او ایجاد میكند. اگر میخواهید رفتارتان در یك مورد خاص تغییر كند، ابتدا نظر و دیدگاهتان را در خصوص آن مورد تغییر دهید.
عملی ساختنِ طرزفكر جدید
بعد از آنكه طرزفكر و نگرش انسان تغییر یافت، باید این تغییر را در عمل پیاده كند. پسر گمشده «در ساعت برخاسته، بسوی پدر خود متوجه شد…» (آیه 20). انسان توبهكار متوجه خطای خود میشود، فكرش را در خصوص آن رفتارِ نادرست اصلاح میكند، و بعد از آن، قدمی عملی برای تغییر رفتار بر میدارد.
بسیاری از ما در مرحلۀ تغییر فكر باقی میمانیم. فكرمان را عوض میكنیم اما حاضر نیستیم در عمل كاری انجام دهیم. توبه واقعی در عمل دیده میشود.
عملی ساختنِ دیدگاه جدید كاری است سنگین. باید بهایی پرداخت. این بها زیر پا گذاشتن عزت نفسمان است. دیگران شاید در مورد پسر گمشده چنین میگفتند: «بالاخره از كردۀ خود پشیمان شد… او عرضۀ این كارها را ندارد… میدانستم كه برمیگردد…» اما گفته دیگران برای او مهم نبود. او حاضر بود در این راه، تحقیر و تمسخر دیگران را بپذیرد.
جبران
اما توبه واقعی به اینجا هم ختم نمیشود. بسیاری از اوقات لازم است رفتار گذشته را جبران كنیم. بسیاری از اوقات ما از رفتار خود با دیگران پشیمان میشویم، احساس غم میكنیم، نزد خدا هم اعتراف میكنیم، اما بخاطر غرور و عزت نفسمان، حاضر نیستیم نزد طرف مقابل اعتراف كنیم و از او عذرخواهی نماییم و رفتارمان را جبران كنیم. یا اگر هم عذرخواهی میكنیم، همراه با «اما و اگر» است، و بنوعی تقصیر را به گردان او میاندازیم. توبه واقعی مستلزم عذرخواهی بدون قید و شرط است.
بهطور خلاصه، توبه یعنی پی بردن به وخامت وضع خود، پشیمانی از راه و روش خود، تصمیم به تغییر روش، و پشت كردن به آن و حركت در جهت مخالف آن. خداوند عطا كند كه چنین حالتی از توبه، در همه همواره دیده شود. «خوشابحال مسكینان در روح، زیرا ملكوت آسمان از آن ایشان است!»
ایمان
تسلیم و تكیه كامل به خدا
در داستان «پسر گمشده»، او گام اول را در راه بازگشت بهسوی پدر برداشت. اما رفتن به خانۀ پدر مخاطرهای برای او دربرداشت. او به هیچ وجه نمیتوانست حدس بزند كه وقتی به خانه و كاشانه خود برسد، چه نوع استقبالی در انتظار او خواهد بود. او نمیدانست عكسالعمل اعضای خانواده چگونه خواهد بود. آیا او باز جایگاهی در خانه خواهد داشت؟
اینگونه سؤالات میتوانست جوان را در تصمیم خود مردد و متزلزل سازد. اما انگار نیروی دیگری در وجود او در كار بود كه او را به جلو میراند. او با نوعی امید و اعتماد بهسوی خانه در حركت بود، اعتماد به پدر! او در دل خود تصمیم گرفته بود كه زندگی و آینده خود را بهطور كامل به دستهای پرمهر پدر خود بسپارد و نظر و حكم و تصمیم او را دربارۀ خود بیچون و چرا بپذیرد. او با حالت تسلیم بهسوی پدر میرفت. او به پدر خود اعتماد داشت و میدانست تصمیم او دربارۀ وی، عادلانه و مهرآمیز خواهد بود. او به پدر خود توكل كرد. بهعبارت دیگر، او به پدر خود «ایمان» داشت. اینست معنی و مفهوم واقعی ایمان. این حالتِ اعتماد و توكل و تسلیمِ محض را ایمان مینامیم. با چنین ایمان و تسلیمی بود كه جوان راهی خانه شد. و خوشابحال او زیرا اعتماد و امیدش بیپاداش نماند.
ایمان و ارادۀ انسان
توبه یعنی تنفر و ندامت از گناه و تصمیم به ترك آن، و ایمان یعنی حركت بهسوی خدا با قلبی پر از اعتماد و توكل و تسلیم. كسی كه میخواهد نجات بیابد و بهسوی خدا بازگردد، باید با ایمان و اعتماد، تمام جوانب زندگی خود را به خدا تسلیم كند و تعهد نماید كه اراده و خواست او را در هر زمینه اجرا نماید. ایمان از دل انسان میجوشد و بعد ارادۀ او را نیز فرا میگیرد، یعنی باعث میشود كه انسان با میل و ارادۀ كامل مطیع خدا گردد.
ایمان و عقل انسان
اما وقتی میگوییم كه ایمان یك حالت قلبی است، این به آن معنی نیست كه ایمان كاری به عقل و ذهن انسان ندارد. ایمان، منطق انسان را نیز فرا میگیرد. انسان برای آنكه بتواند با تمام وجود به خدا توكل كند و زندگی خود را تسلیم او نماید، باید آگاهیهایی در باره او داشته باشد. پسر گمشده پدر خود را میشناخت، خانواده خود را میشناخت، از خصوصیات اخلاقی آنها اطلاع داشت، خواست و اراده پدر خود را میدانست، راه خانه را نیز میشناخت. او با دانش و آگاهی بهسوی پدر خود بازگشت.
ایمان جنبۀ عقلی و اعتقادی نیز دارد. كسی كه زندگی خود را تسلیم خدا میكند و متعهد به پیروی او میگردد، باید بداند خود را تسلیم چه كسی مینماید و در این مورد شناخت و آگاهی كافی داشته باشد. البته خدا هیچكس را بر مبنای شناخت و آگاهیاش نجات نمیدهد و میزان اطلاعات او را ملاكی برای اعطای بركات خود نمیسازد، زیرا ممكن است فردی از نظر عقلی ضعیفتر از حد متوسط باشد و یا شاید شخصی در اثر بیسوادی و جهل كلی جامعۀ خود، قادر به درك كلیه رموز فلسفی علوم الهی نباشد. اما حتی چنین شخصی نیز باید حداقل آگاهی را در مورد خدا و ارادۀ او داشته باشد. كسی كه دارای شعور و قدرت درك متعارف میباشد، باید با عقل و درك خود نیز به خدا ایمان بیاورد. چنین شخصی باید اعتقاد راسخ داشته باشد كه كتابمقدس، كلام مقدس خداست و اینكه خدا پسر خود عیسای مسیح را برای نجات بشر به جهان فرستاده است. او باید بپذیرد كه عیسی مسیح در راه گناهان انسان كفاره شده و بر صلیب جان سپرده است و روز سوم زنده شده و زنده به آسمان رفته، و روزی برای داوری جهان بازخواهد گشت. او باید ایمان داشته باشد كه وقتی بهسوی خدا بازمیگردد، خدا طبق وعدهاش حتماً او را خواهد پذیرفت. ایمان، به این ترتیب، هم جنبۀ عقلی دارد و هم جنبۀ احساسی و ارادی.
ایمان، تنها راه كسب رضایت خداست
وقتی انسان با ایمانی اینچنین بهسوی خدا میآید، خدا او را به آغوش خود میپذیرد. اینگونه بازگشت انسان برای خدا كافی است. خدا قبلاً وسیلۀ نجات را فراهم كرده است. عیسی مسیح قبلاً بها و جریمۀ گناه او را بر صلیب پرداخته است. جریمه پرداخته شده است و فقط لازم است كه مجرم، این واقعیت و این رحمت الهی را بپذیرد و به آن ایمان بیاورد. خدا فقط همین را از انسان میخواهد. خدا از انسان تسلیم میخواهد، تسلیم محض عقل و دل و اراده به او. بقیه كار را خدای پدر توسط پسرش عیسی مسیح انجام داده است. او كسی را كه با ایمان بهسوی او میآید، با خون مسیح از گناه میشوید، لباس پاك عدالت و بیگناهی به او میپوشاند و انگشتری فرزندخواندگی به انگشت او میكند، همانطور كه آن پدر مهربان فقط بر اساس بازگشت پسرش، او را پذیرفت، بهترین لباس را به او پوشانید، انگشتری به انگشتش كرد و ضیافت بزرگی بخاطر او ترتیب داد.
ایمان، حالتی دائمی
ایمان در این معنا، چیزی متعلق به گذشته، متعلق به زمانی كه بهسوی خدا بازگشت كردیم، نیست. شخص مسیحی باید همیشه در چنین حالت تسلیم به خدا بهسر ببرد. به همین جهت است كه نویسندۀ رساله به عبرانیان میفرماید: «اما خشنود ساختن خدا بدون ایمان و توكل به او محال است. هر كه میخواهد بهسوی خدا بیاید، باید ایمان داشته باشد كه خدا هست و به آنانی كه با دلی پاك در جستجوی او هستند، پاداش میدهد» (عبرانیان 11:6). باشد كه همیشه در این حالت تسلیم بهسر ببریم. آمین!
نتایج رستگاری
تولد تازه
تولد در خانهای نو…
انسان «بدهكار» وقتی اینچنین بهسوی این «ثروتمند نیكوكار» میآید و عنان زندگی خود را به دست او میسپارد، از ثروت او بهرهمند میشود و بهخاطر وابستگی به او، خودش هم ثروتمند میگردد. انسان تباهشده از نسل آدم، وقتی اینچنین بهسوی «آدم دوم»، این سرنسل جدید میآید، از نسل قبلی خود كنده و به نسل جدید پیوند میشود.
این تغییر در موقعیت فرد را مسیحیت «تولد تازه» مینامد، تولدی از بالا. فرد در اثر ایمان و سرسپردگی به مسیح، در خانوادهای جدید از سر نو مولود میشود (یوحنا 3:3). در جایی دیگر، عیسی مسیح این پدیده را انتقال از موت تا به حیات نامید. او فرمود: «آمین آمین، به شما میگویم هر كه كلام مرا بشنود و به فرستنده من ایمان آورد، حیات جاودانی دارد و در داوری نمیآید، بلكه از موت تا به حیات منتقل گشته است» (یوحنا 5:23).
اما ممكن است بپرسید كه این امر در عمل چگونه در زندگی شخص اتفاق میافتد؟ نمیدانیم! اما میدانیم كه میشود! عیسی مسیح فرمود: «باد هر جا كه میخواهد میوزد و صدای آن را میشنوی، لیكن نمیدانی از كجا میآید و به كجا میرود. همچنین است هر كه از روح مولود گردد» (یوحنا 3:8). تولد تازه را روحالقدس در زندگی انسان انجام میدهد. این كار روح است. مانند وزش باد، چگونگی آن را نمیدانیم، اما اثر و نتیجه آن را حس و مشاهده میكنیم. این یك راز است، اما ثمراتش واقعی و ملموس است.
پدیدهای منحصربهفرد
این تجربه عالی و با شكوه یكی از جلوههای منحصربهفرد مسیحیت است. در مسیحیت این خدا است كه بهسراغ انسان میآید و او را كه در نهایت ذلت و خواری بهسر میبرد، نجات میدهد و به او حیات روحانی جدیدی میبخشد. در واقع خدا او را به مرتبهای دیگر از قلمرو روحانی ارتقا میدهد، كاری كه با معیارها و روشهای این جهان میسر نیست. پولس رسول این تحول و دگرگونی را چنین توصیف میفرماید: «خدا … ما را نیز كه در خطایا مرده بودیم، با مسیح زنده گردانید… و با او برخیزانید و در جایهای آسمانی در مسیح عیسی نشانید» (افسسیان 2:4-6).
تغییر تابعیت، تغییر گذرنامه !
تولد تازه با اصلاح اخلاق تفاوت دارد. همه ادیان و مكاتب معنوی انسان را تشویق میكنند كه در منش و رفتار خود تغییر و تحولی بهوجود بیاورد تا شخصی متعالی و فرهیخته گردد. مسیحیت هم انسان را به این امر تشویق میكند. اما آنچه كه تولد تازه نامیده میشود، مقولهای است متفاوت. تولد تازه یعنی ترك تابعیت كشور شیطان و پذیرفتن تابعیت كشور خدا؛ یعنی منتقل شدن از قلمرو مرگ ابدی به قلمرو زندگی جاوید (یوحنا 5:23)؛ یعنی رهایی یافتن از قدرت تاریكی و منتقل شدن به ملكوت پسر خدا (كولسیان 1:13)؛ یعنی تغییر گذرنامه!
این تجربهای است روحانی كه با جایگاه انسان در حضور خدا سر و كار دارد. ما برای تغییر گذرنامه و دریافت تابعیت كشور خدا، نیاز نداریم كه ابتدا تغییر رفتار بدهیم و اخلاقیات خود را اصلاح كنیم. تغییر رفتار و اخلاقیات وقتی صورت میگیرد كه تغییر تابعیت داده باشیم. شخص گناهكار همانگونه كه هست، خود را به آغوش مسیح میاندازد، چون قدرت تغییر خود را ندارد. مسیح به او تولدی تازه میدهد، در خانهای جدید، با پدری جدید. در این خانوادۀ نو، شخص شروع به رشد میكند، شروع میكند به آموختن منش و رفتار جدیدی كه درخور این خانواده جدید و این كشور نوین است. گرچه ممكن است ظاهراً رفتار شخص در بعضی موارد شبیه رفتاری باشد كه در قلمرو شیطان داشت، اما بههرحال او عضو خانواده الهی است. اگر در این خانواده و در این كشور بماند، قطعاً رفتارش نیز تغییر یافته، اصلاح خواهد شد.
عادل شمرده شدن
جامۀ بیگناهی
حیات و طبیعت جدید یا تولد تازه، نخستین موهبتی است كه خدا به شخص نجات یافته عطا میكند. اما این مواهب به همین جا ختم نمیشود. در حكایت پسر گمشده كه در سطور فوق به آن اشاره كردیم، وقتی پسر به خانه باز میگردد، پدر او را در آغوش میكشد و اولین كاری كه میكند، این است كه به خدمتكاران بگوید كه برای پسر او بهترین جامه را از خانه بیاورند. لباسهای آن پسر مندرس و پاره بود. پدر به او جامهای نو پوشاند تا دیگر اثری از وضعیت سابق بر او نماند. این جامه نشاندهندۀ وضعیت جدید پسر بود. پدر با این كار خود، پسر گمشدۀ خود را از خطاهای گذشتهاش مبرا اعلان كرد. پدر آسمانی ما نیز وقتی بهسوی او بازگشت میكنیم، به ما جامۀ عدالت و بیگناهی میپوشاند. او ما را عادل و بیگناه به حساب میآورد. چه موهبت عظیمی كه انسان در حضور خدای قدوس، پاك و بیگناه به حساب بیاید.
منظور از عادل و بیگناه بهحسابآمدن این نیست كه شخص واقعاً هرگز گناهی مرتكب نشده باشد. اما از آنجا كه عیسای مسیح قبلاً جریمه و غرامت گناه همه انسانها را بر صلیب پرداخته است، خدا بار گناهان شخصی را كه به سوی او میآید، به حساب مسیح میگذارد و طوری به او مینگرد كه انگار هرگز گناهی مرتكب نشده است. به این ترتیب، خدا نه فقط گناهان شخص توبهكار را میبخشد، بلكه او را بیگناه و عادل نیز به حساب میآورد.
اگر در یك محكمه، جرم كسی ثابت شود، ممكن است قاضی او را عفو كند، اما نمیتواند او را بیگناه اعلام كند. اما خدا میتواند ما را بیگناه اعلام كند، زیرا شخص دیگری متحمل بار گناهان ما شده است. شخص دیگری جای ما را گرفته و مجازات ما را متحمل گردیده است. به این ترتیب، خدا به انسانِ توبهكار طبیعتی جدید عطا میكند و در دادگاه الهی رأی به بیگناهی او میدهد. خدا همان موقعی كه توسط روحالقدس به ما حیات جدید میبخشد، ما را عادل نیز میشمارد و از مجازات میرهاند. به این شكل، با ما طوری رفتار میكند كه گویی هرگز گناه نكردهایم. این عمل را «عادلشمردگی» مینامیم.
دیگر زیر محكومیت قرار نداریم
كسی كه عادل شمرده میشود، دیگر تحت خشم و غضب خدا قرار ندارد. دیگر هیچ ادعایی علیه او در قلمرو روحانی وجود ندارد. محكومیتی كه در اثر گناه دامنگیر همه انسانها شده، دیگر شامل حال او نمیگردد. كلام خدا قاطعانه در این مورد میفرماید: «پس دیگر برای كسانی كه در اتحاد با مسیح بسر میبرند، هیچ محكومیتی وجود ندارد» (رومیان 8:1، ترجمه مژده). خدا ما را عادل شمرده. چه كسی میتواند علیه ما ادعایی بكند؟
با خدا صلح كردهایم
بهعلاوه در اثر عادل شمرده شدن، رابطهای مبتنی بر صلح و آشتی با خدا داریم. ما دیگر مانند آدم و حوا لازم نیست از پیشگاه خدا بگریزیم. رابطه ما با خدا اصلاح شده و میتوانیم با او مصاحبت و مشاركتی دوستانه داشته باشیم. در ضمن، بخاطر این عادل شمردگی، ما وارثین خدا میشویم. خدا برای دوستداران خود ارثی مهیا كرده كه در آخرت به ما خواهد بخشید. فقط كسانی این ارث را خواهند یافت كه جامه عدالت و بیگناهی را پوشیده باشند. در این مورد كلام خدا چه عالی میفرماید كه «تا بوسیلۀ فیض او كاملاً نیك محسوب شده و مطابق امید خود، وارث حیات جاودانی گردیم» (تیطس 3:7، ترجمۀ مژده). خدا را سپاس باد برای رحمت بیكران او!
رابطهای جدید با خدا
وقتی پسر گمشده به خانه بازگشت، پدر او نه فقط دستور داد تا برای او بهترین جامه را بیاورند، بلكه فرمود تا انگشتری نیز به دستش كنند. انگشتری را میتوان نشان و علامت تعلق و عضویت در خانه دانست. پدر او را مجدداً به فرزندی پذیرفت. گرچه پسر قلباً میدانست كه دیگر شایستگی فرزندی و عضویت در خانواده را ندارد، اما محبت پدر آنقدر عظیم بود كه بار دیگر او را به كانون گرم خانواده راه داد. خدای پدر نیز آنانی را كه بهسوی او باز میگردند، به فرزندخواندگی میپذیرد. در انجیل یوحنا آمده كه «به همه كسانی كه او را قبول كردند و به او ایمان آوردند، این امتیاز را داد كه فرزندان خدا شوند، كه نه مانند تولدهای معمولی و نه در اثر تمایلات نفسانی یك پدرِ جسمانی، بلكه از خدا تولد یافتند» (یوحنا 1:12 و 13، ترجمه مژده). پولس نیز در نامه خود به مسیحیان روم میفرماید: «آن روحی كه خدا به شما داده است، شما را برده نمیسازد و موجب ترس نمیشود، بلكه آن روح، شما را فرزندان خدا میگرداند و ما به كمك این روح، در پیشگاه خدا فریاد میكنیم: “ابا، پدر.” روح خدا با روح ما با هم شهادت میدهند كه ما فرزندان خدا هستیم» (رومیان 8:15 و 16، مژده).
آزادی در خانۀ پدر
به همین جهت است كه ما مسیحیان، خدا را پدر خود میخوانیم. گرچه ما انسانها همگی بندگان خدا هستیم، اما او بهخاطر عیسای مسیح دیگر با ما چون بنده رفتار نمیكند بلكه ما را فرزندان خود میداند و همۀ امتیازات فرزندخواندگی را به ما عطا میكند. بزرگترین امتیاز این است كه ما در خانه خدا رابطه خاصی با پدر خانواده یعنی خدا داریم. رابطۀ ما با خدا به عنوان فرزندان او در چارچوب خشك احكام و تشریفات مذهبی قرار ندارد. غلام و خدمتكار در یك خانه، باید تحت مقررات و ضوابطی زندگی و عمل كند. اما فرزندان خانواده رابطه دیگری با پدر خود دارند. به همین علت است كه در مسیحیت، برخلاف دین یهود، هیچ شریعت و مراسمی وجود ندارد. یهودیان مجبور بودند تحت ضوابط و احكام مشخصی خدا را عبادت كنند. آنها میبایست قربانیهایی بگذرانند، دعاها و نمازهای مخصوصی بجا آورند، روزههای خاصی بگیرند و بسیار احكام دیگر را اجرا كنند. این بخاطر آن بود كه ایشان از امتیاز فرزندخواندگی برخوردار نبودند. ایشان بندگان خدا بودند. اما در عیسای مسیح ما فرزندان خدا شدهایم. از اینرو رابطۀ ما با خدا تحت ضوابط و مقررات و شریعت قرار ندارد. همانطور كه رابطه هر فرزندی با پدر خود بر اساس محبت است، رابطه ما با خدا نیز مبتنی بر محبت میباشد. پس اگر ما دعا میكنیم به این علت است كه خدا را دوست داریم و او پدر ماست. دعای ما فرمول مشخصی ندارد زیرا فرزندان با پدر خود از دل خود سخن میگویند، نه در قالب جملاتی كه حفظی و تكراری است. عیسای مسیح در خانۀ پدر، ما را از هر قید و بندی آزاد كرده است.
یك تمثیل
در این مقاله مفاهیم مختلفی را بررسی كردیم: گناه، رستگاری، توبه، ایمان، تولد تازه، و عادلشمردگی. شاید همۀ این مفاهیم را بتوان در قالب یك تمثیل بیشتر توضیح داد:
مردی نیكوكار به محلۀ فقیرنشین شهر رفت تا نیازمندان را دستگیری كند. ناگاه به تعدادی كودك بیسرپرست بر خورد. دلش بر آنان سوخت. نزد آنان رفت و پیشنهاد كرد كه به خانۀ او بروند و فرزندخواندۀ او بشوند. تنها شرطی كه عنوان كرد، این بود كه در خانۀ جدید، مقررات را رعایت كنند و به شایستگی مقام جدیدشان بهعنوان فرزندخواندۀ او رفتار كنند.
اما اكثر آن اطفال بیسرپرست به پیشنهاد آن مرد خَیـِر خندیدند و با ناباوری با آن برخورد كردند. عدهای هم مایل نبودند آزادی خود را از دست بدهند و تحت شرایط آن مرد زندگی كنند. از آن میان، فقط یك نفر این ریسك را قبول كرد كه قدم به این آینده نو و نامعلوم بگذارد. دیگران او را مسخره كردند. اما آن یك كودك گفتۀ مرد نیكوكار را باور كرد و حاضر شد آن را بپذیرد.
آن كودك همان شب به خانه مرد نیكوكار رفت. خانوادۀ مرد با محبت و شادی از او استقبال كردند. مادر خانواده بلافاصله آن بچه را كه سالها بود استحمام نكرده بود، به حمام فرستاد و موهایش را اصلاح كرد و لباسی پاك و شایسته به او داد. صبح روز بعد، مرد نیك به همراه آن طفل به اداره ثبت احوال رفت و رسماً تشریفات فرزندخواندگی و اخذ شناسنامه را بهعنوان فرزند خود آغاز كرد. آن كودك بیسرپرست اینك عضو خانوادهای متشخص شده بود.
اما این تازه آغاز كار بود. او گرچه رسماً فرزند آن خانواده شده بود و شناسنامهای جدید داشت، اما هنوز راهی طولانی در پیش داشت تا اصول اخلاقی و رفتاری آن خانواده را بیاموزد. او میبایست گام به گام مدارج آموزش را بپیماید تا به فرزندی كامل و بالغ و مفید برای خانواده تبدیل گردد. اما پدر و مادر جدیدش، او را بهخاطر عدم آگاهی از این اصول و اشتباهاتی كه بهخاطر عادات گذشتهاش قطعاً مرتكب خواهد شد، از خانه و خانواده بیرون نخواهند كرد. آنها با شكیبایی ضعفهای او را تحمل خواهند كرد تا او به كمال برسد. اگر آن فرزند جدید خودش خانه را ترك نكند، پدر مهربان هیچگاه او را بیرون نخواهد كرد.
انسان گناهكار نیز در حكم كودكی بیسرپرست است. باید وعدۀ «پدر آسمانی» نیكوكار را باور كند، به خانۀ او برود و فرزندخواندۀ او بشود. در این خانوادۀ جدید، این هویتی نو دریافت خواهد داشت. اینك وظیفۀ او این است كه اصول رفتار در این خانواده را بیاموزد و مطابق آن زندگی كند.
آیا عالی نیست؟ خدا بهخاطر جانبازی پسرش عیسای مسیح، حیاتی جدید و طبیعتی نو به ما بخشیده است. او لباس مندرس گناه را از تن ما بهدر كرده، جامه عدالت را به ما پوشانیده است. او ما را فرزندان و اعضای خانواده خود ساخته است. پس شایسته است با تمام وجود او را شكر و تمجید كنیم.

Leave a reply to mitra Cancel reply